tae and yn
خب....های
گفتم داستان بذارم....فن فیک ته و ا/ت
نظر بدین
لایک کنید
فالو کنید
وگر نه دیگه داستان نمیذارم😑
برو ادامه
اسم من ا/ت هستش و ۲۱ سالمه...بعد از مرگ پدرم، من خرج خونه رو میدم، يه برادر بزرگ دارم به نام سوک جین(آره...جین داداشته😂). خب...باید بگم که توی یه شرکت کار میکنم، حدود ۲ سالی میشه. منشی اول اون شرکت هستم، شرکت مدلینگ هستش. مدیر اون شرکت...وااااااااای.....دلم رو برده😃البته باید بگم که دل همه ی دخترای شرکت رو برده و خب آخه...اون خیلی خوشگله لعنتییی🤤
+هی ا/ت! کجا سیر میکنی؟
-ها؟ اوه ببخشید آقای تهیونگ.
+حواست بود چی گفتم؟
-ها؟ آها آره.
+خب؟ چی گفتم؟
-گفتین....گفتین.....در مورد.... مدلمون حرف میزدین؟
+چرا سوالی میگی؟
-آم...چیزه...
+به چی فکر میکردی؟
از زبان ا/ت
سرخ شدم، میترسیدم بگم که دارم به این فک میکنم که چطور کاری کنم عاشقم شید،بیشتر سرخ شدم.
+ا/ت؟ اینجایی؟
-ها؟ آره(ا/ت تو چقدر حواس پرتی😂😐)
+ببین، يه بار دیگه برات توضیح میدم، ببین جونگ کوک مریض شده و نمیتونه امروز بیاد
-چرا؟ ولی اون که مدل ماست.
+همین الان گفتم که مریضه
-اها
+😐آره....میگفتم که کسی رو میشناسید که خوش قیافه باشه و خوش اندام؟ تا بتونه امروز به جای جونگ کوک بیاد؟
-فک نکنم...
+برادری نداری یا...چمد
-چرا برادر دارم ولی فک نکنم که بتونه بیاد
+چرا؟
-اخه فک نکنم هندسام باشه...
+چرا؟ عکسی ازش داری؟
-اره...
گوشیم رو در آوردم از جیبم و رفتم تو گالریم. یه عکس از خودم و داداشم داشتم، ای خدا چرا اینقدر فک میکنم که اون زشته؟(احمق به ورلدواید هندسام من خیانت نکن، زشته😂😐😝😑)نشون تهیونگ دادم.
+چه داداش گلی داری!
-چ...چی؟!(چیه؟ پشمات ریخت😂😐)
+داداشت به این خوشگلی...از خداتم باشه
-عه؟!(نه پ، ب😂)
+خب بیارش...بش بگو بیاد
-و...واقعا؟
+آره بابا، دیگه به داداشت به احترامی نکنی ها
-چش
گوشیم رو در آوردم و بش زنگ زدم
-الو؟ داداش؟
^جانم؟
-میگم...میای شرکت؟
^نه😂(خنده شیشه پاک کنی😂)
-بیا دیگه...تهیونگ میگه تو برای مدل خوبی.
^اوه! منظورت...همون کراشته؟
-هییییس! ممکنه بشنوهههههه
^عه؟ پس کنارته؟
-نه بابا
^دروغ گو
-باشه...من تو دفترشم، خوب شد؟
^خب...پس بگو چرا گفتی "تهیونگ" اگر پیشش نبودی میگفتی "ته"
-حالا میشه بیای
^باشه حالا
-یعتی چه باشه حالا
^یعنی اینکه ببینم چی میشه
-میگم بیا
^اومدم بابا هرس نخور واسه پوستت ضرر داره.
-قربونت برم، آفرین...بیا
قطع کردم.
+خب چی شد ا/ت؟
-گفت که میاد
+خوبه
تهیونگ از روی میزش بلند شد و اومد سمت در و در رو باز کرد و بم چشمک زد و از دفتر خارج شد. سرخخخخخ شدممممممم باورم نمیشهههههههه. اون بم چشمک زدددددد🤭خیلی خوشحال بودم، يه جیغ کوچیک زوم و از دفتر تهیونگ اومدم بیرون.
واااای اگه از من خوشش اومده باشه چیییی؟🤭خر ذوق شده بودم.
یهو یه نفر از پشت صدام کرد:هی! تو اینجا کار میکنی؟
اون...اون...باورم نمیشه ....اون...
خب دیگه برای پارت بعد بصبر😑
بنظر ، بلایک و بفالو😑