tae and yn

ıllıllı Deniz ıllıllı ıllıllı Deniz ıllıllı ıllıllı Deniz ıllıllı · 1400/11/16 15:27 · خواندن 3 دقیقه

خب....های

گفتم داستان بذارم....فن فیک ته و ا/ت

نظر بدین

لایک کنید

فالو کنید

وگر نه دیگه داستان نمیذارم😑

برو ادامه

اسم من ا/ت هستش و ۲۱ سالمه...بعد از مرگ پدرم، من خرج خونه رو میدم، يه برادر بزرگ دارم به نام سوک جین(آره...جین داداشته😂). خب...باید بگم که توی یه شرکت کار میکنم، حدود ۲ سالی میشه. منشی اول اون شرکت هستم، شرکت مدلینگ هستش. مدیر اون شرکت...وااااااااای.....دلم رو برده😃البته باید بگم که دل همه ی دخترای شرکت رو برده و خب آخه...اون خیلی خوشگله لعنتییی🤤

+هی ا/ت! کجا سیر میکنی؟

-ها؟ اوه ببخشید آقای تهیونگ. 

+حواست بود چی گفتم؟

-ها؟ آها آره.

+خب؟ چی گفتم؟

-گفتین....گفتین.....در مورد.... مدلمون حرف می‌زدین؟

+چرا سوالی میگی؟

-آم...چیزه...

+به چی فکر میکردی؟

از زبان ا/ت

سرخ شدم، میترسیدم بگم که دارم به این فک میکنم که چطور کاری کنم عاشقم شید،بیشتر سرخ شدم.

+ا/ت؟ اینجایی؟

-ها؟ آره(ا/ت تو چقدر حواس پرتی😂😐)

+ببین، يه بار دیگه برات توضیح میدم، ببین جونگ کوک مریض شده و نمیتونه امروز بیاد

-چرا؟ ولی اون که مدل ماست.

+همین الان گفتم که مریضه

-اها

+😐آره....میگفتم که کسی رو می‌شناسید که خوش قیافه باشه و خوش اندام؟ تا بتونه امروز به جای جونگ کوک بیاد؟

-فک نکنم...

+برادری نداری یا...چمد 

-چرا برادر دارم ولی فک نکنم که بتونه بیاد

+چرا؟

-اخه فک نکنم هندسام باشه...

+چرا؟ عکسی ازش داری؟

-اره...

گوشیم رو در آوردم از جیبم و رفتم تو گالریم. یه عکس از خودم و داداشم داشتم، ای خدا چرا اینقدر فک میکنم که اون زشته؟(احمق به ورلدواید هندسام من خیانت نکن، زشته😂😐😝😑)نشون تهیونگ دادم.

+چه داداش گلی داری!

-چ...چی؟!(چیه؟ پشمات ریخت😂😐)

+داداشت به این خوشگلی...از خداتم باشه

-عه؟!(نه پ، ب😂)

+خب بیارش...بش بگو بیاد

-و...واقعا؟

+آره بابا، دیگه به داداشت به احترامی نکنی ها

-چش

گوشیم رو در آوردم و بش زنگ زدم 

-الو؟ داداش؟

^جانم؟

-میگم...میای شرکت؟

^نه😂(خنده شیشه پاک کنی😂)

-بیا دیگه...تهیونگ میگه تو برای مدل خوبی.

^اوه! منظورت...همون کراشته؟

-هییییس! ممکنه بشنوهههههه

^عه؟ پس کنارته؟

-نه بابا 

^دروغ گو

-باشه...من تو دفترشم، خوب شد؟

^خب...پس بگو چرا گفتی "تهیونگ" اگر پیشش نبودی میگفتی "ته"

-حالا میشه بیای

^باشه حالا

-یعتی چه باشه حالا

^یعنی اینکه ببینم چی میشه

-میگم بیا

^اومدم بابا هرس نخور واسه پوستت ضرر داره.

-قربونت برم، آفرین...بیا

قطع کردم.

+خب چی شد ا/ت؟

-گفت که میاد

+خوبه

تهیونگ از روی میزش بلند شد و اومد سمت در و در رو باز کرد و بم چشمک زد و از دفتر خارج شد. سرخخخخخ شدممممممم باورم نمیشهههههههه. اون بم چشمک زدددددد🤭خیلی خوشحال بودم، يه جیغ کوچیک زوم و از دفتر تهیونگ اومدم بیرون. 

واااای اگه از من خوشش اومده باشه چیییی؟🤭خر ذوق شده بودم.

یهو یه نفر از پشت صدام کرد:هی! تو اینجا کار میکنی؟

اون...اون...باورم نمیشه ....اون...

 

 

 

خب دیگه برای پارت بعد بصبر😑

بنظر ، بلایک و بفالو😑