tae and yn
برو ادامه
اون...اون....باورم نمیشه..اون شوگا بود(شوگا رو قبلا میشناختی)شوگا، دوست دانشگاهیم😳 باورم نمیشه!
-ش...شوگا..ت..تویی؟
×ا/ت!آره خودمم، تو اینجا کار میکنی؟
-آ...آره..
×چه خوب...آخه منم دنبال کار میگشتم اومدم اینجا.
-وا مگه نمیخواستی گیتاریست شی؟
×خب...راستش نشد...تغییر نظر کردم
-عجب☺
×آره دیگه😄
همینطور داشتیم با هم جلوی دفتر ته حرف میزدیم که یهو ته اومد که بره تو دفترش..
+ببخشید؟
-اوه! آقای تهیونگ😳
یه سر شوگا رو آنالیز کرد و گفت، شما؟
×من..مین یونگی هستم و دنبال کار میگردم..
+کی به شما اجازه داده تا با منشی اول من صحبت کنید و مزاحمتون شید؟(اوه اوه ته غیرتی میشود😂)
-اقای تهیونگ مزاحم نیس...دوست دانشگاهی من هستش..
+آها.. دنبال کار پیش شما میگردن؟
-نه...فقط یهو همو دیدیم..بعد از..مدت...مدت ها
+اوهوم...باشه...
یونگی داشت با ترس به ما دو تا نگاه میکرد.
ته رفت تو دفترش و من یونگی رو کشیدم با خودم، رفتیم تو دفتر من.
×اون چش بود؟
-اون...تهیونگ مدیر کل این شرکت مد هستش.
×آها.. اونوقت چیه تو میشه؟
-انتظار داری چی بگم؟
یه لبخند بش زدم و ادامه دادم
-اون خیلی هوای منو داره...میدونه که پدرم رو از دست دادم و دارم خرج مامانم و داداش بزرگم رو میدم، پس خیلی حواسش بم هس.
×آها...
-راستی نگفتی...چرا گیتاریست نشدی؟
×گفتم که نشد...خب...دوستم نمیذاره..
-ها؟ تو که دوستی نداشتی
×نه خب...بعد از دانشگاه...با کی بوم دوست شدم...
-اها گرفتم...دوس دخترت..
×آره...نمیذاره...میگه که مادر خدا بیامرزش...گیتار میزده و گیتار اونو ناراحت میکنه..
-اوه..خدا بیامرزه.
×آره دیگه...میتونی کمکم کنی کار پیدا کنم اینجا؟
-با آقای تهیونگ حرف میزنم.
×مرسی ا/ت
از دفترم رفت بیرون و منم رفتم به سمت دفتر ته.
دفتر من و دفتر ته خیلی از هم دوره...پس یکم باید بیشتر راه میرفتم...
اوه نهههههه! بازم لوسییییییی نهههههه
@چطوری دختره ی پسر باز
-چ..چی؟
@پسر باز
-م..من که...
@دیدمت با اون پسره..
-احمق اون فقط دوست دانشگاهی منه
@واستا ببینم...به من گفتی احمق؟ بذار به ته بگم
-خو بگو
@اوه...عزیزم شاید یادت رفته که من و ته قبلا با هم بودیم
-چ..چی؟
لوسی و ته قبلا با هم بودن؟ چطور ممکنه؟
@اما به خاطر یه دلایلی مجبور شدیم از هم جدا شیم..ولی هنوزم همو دوست داریم
-ترجیح میدم از خود ته بپرسم
@باشه پس بیل با هم بریم پیشش
نباید یادم میرفت که دارم برای شوگا کار پیدا میکنم، نباید یادم بره..
در زدیم.
+بیا داخل
هر دومون اومدیم تو
+چه خبر شده؟ بازم می خوان از هم شکایت کنید؟
-نه قربان
اومدم نزدیک میز ته و یهو پام لیز خورد و افتادم رو میز ته
-اخخخخ
+ا/ت! خوبی؟
@عمدی خودت رو پرت کردی...دختره ی پسر باز
+می شه دو دقه ساکت شی لطفا؟
@چ...چی؟
+از بینیش داره خون میاد...خوبی؟ ا/ت
ته منو بلند کرد...سرخخخخخخ شدمممممم🤧
~~~~
بینیم چیزیش نشده بود...خدارو شکرررررر...ولی هنوز سرخ بودم...ته منو رو پاش خوابونده بود و میگفت نباید تکون بخورم...
+یکم دیگه اینطوری دراز بکش...تا..تا خون نیاد
-چ..چش...م...م..میگم..میشه به یونگی...ه...همون دوست...دانشگاهیم...کار بدین؟
+باشه
زیر لب گفت
+فقط برای تو..
-چ..چی؟
+چیزی نگفتم که...گفتم باشه میذارم اینجا کار کنه..داداشت نیومد؟
-نه گفت ۳ دقیقه دیگه میرسه
وااای لوسی داشت حرص میخورد😂
یهو داداشم رو دیدم...از در شرکت اومد تو...وااای اون....اون اصلا نمیتونه ودلینگ کنههههه
^چطوری...کراش پرست؟🙃
لب پاینم رو گاز گرفتم و با ادا و اشاره بش گفتم ته اینجاس خره...
^آها...سلام آقای تهیونگ
+اوه...سلام
^چه خبر شده؟
+هیچی خون دماغ شدش
^از زیبایی شما؟
واااای لوم دادد😱😱😱😱
+چ..چی؟ اون..خورد به میز....اصن..
خیلی آروم زیر لب گفتم
-خیلی بدی داداشششششش
^خب...هیچی...از بحث دور نشیم...خواهرم گفت برا مدل...منو میخواین...
+اوه آره...راس میگی...بله بله...
منو تو دستاش گرفت...وااااااای سرخ شدم
~~~~~
داداشم به جای کوکی مدل شدش...بعد از اینکه کارشون تموم شد و کلی عکس و پکس گرفتن....داداشم رفت خونه و من هنوز تو شرکت بودم...ساعت هنوز ۴ بود...ساعت ۵ میتونستیم بریم خونه...
تو دفترم نشسته بودم و با خودکار رو یه برگه باطله نقاشی میکشیدم(از سر بی حوصلگی چه کار ها که ت نکنی😂)
یکی در زد
-بیاید داخل
ته بووووود...دوباره سرخ شدم...از جام بلند شدم و کمرم رو ۹۰ درجه به احترامش خم کردم
+ هی...هی! خم نشو....میخوای دوباره خون دماغ شی؟
صاف ایستادم و گفتم
-ببخشید..
+اومد سمتم و گفت...برو خونه...خیلی امروز خسته شدی...
-اما...پس کار یونگی چی؟
+اون؟ دیدم فیلم برداریش خوبه...فیلم بردارش کردم...از مدلامون فیلم میگیره...
-اها...
+برو خونه...
-اما...
+خودم میرسونمت..
-نه..نیاز نیس زحمت بکشید...
+بهتر از تاکسیه..
سوار ماشین ته شدم و حرکت کردیم....
بقیش واسه بعد...وای دستم پوکید....بچه ها من رماتیسم دارم...از دستم زیاد کار بکشم درد میگیره و انگشتام قفل میشن...یه نظری بدین...وقگر نه میگم هسترا بیان به خوابت ها😈