tae and yn

ıllıllı Deniz ıllıllı ıllıllı Deniz ıllıllı ıllıllı Deniz ıllıllı · 1400/11/18 09:58 · خواندن 5 دقیقه

برو ادامه

اون...اون....باورم نمیشه..اون شوگا بود(شوگا رو قبلا میشناختی)شوگا، دوست دانشگاهیم😳 باورم نمیشه!

-ش...شوگا..ت..تویی؟

×ا/ت!آره خودمم، تو اینجا کار میکنی؟

-آ...آره.. 

×چه خوب...آخه منم دنبال کار میگشتم اومدم اینجا.

-وا مگه نمیخواستی گیتاریست شی؟

×خب...راستش نشد...تغییر نظر کردم

-عجب☺

×آره دیگه😄

همینطور داشتیم با هم جلوی دفتر ته حرف میزدیم که یهو ته اومد که بره تو دفترش..

+ببخشید؟

-اوه! آقای تهیونگ😳

یه سر شوگا رو آنالیز کرد و گفت، شما؟

×من..مین یونگی هستم و دنبال کار میگردم..

+کی به شما اجازه داده تا با منشی اول من صحبت کنید و مزاحمتون شید؟(اوه اوه ته غیرتی میشود😂)

-اقای تهیونگ مزاحم نیس...دوست دانشگاهی من هستش..

+آها.. دنبال کار پیش شما میگردن؟

-نه...فقط یهو همو دیدیم..بعد از..مدت...مدت ها

+اوهوم...باشه...

یونگی داشت با ترس به ما دو تا نگاه میکرد.

ته رفت تو دفترش و من یونگی رو کشیدم با خودم، رفتیم تو دفتر من.

×اون چش بود؟

-اون...تهیونگ مدیر کل این شرکت مد هستش.

×آها.. اونوقت چیه تو میشه؟

-انتظار داری چی بگم؟

یه لبخند بش زدم و ادامه دادم

-اون خیلی هوای منو داره...میدونه که پدرم رو از دست دادم و دارم خرج مامانم و داداش بزرگم رو میدم، پس خیلی حواسش بم هس.

×آها...

-راستی نگفتی...چرا گیتاریست نشدی؟

×گفتم که نشد...خب...دوستم نمیذاره..

-ها؟ تو که دوستی نداشتی

×نه خب...بعد از دانشگاه...با کی بوم دوست شدم...

-اها گرفتم...دوس دخترت..

×آره...نمیذاره...میگه که مادر خدا بیامرزش...گیتار میزده و گیتار اونو ناراحت میکنه..

-اوه..خدا بیامرزه.

×آره دیگه...میتونی کمکم کنی کار پیدا کنم اینجا؟

-با آقای تهیونگ حرف میزنم.

×مرسی ا/ت

از دفترم رفت بیرون و منم رفتم به سمت دفتر ته.

دفتر من و دفتر ته خیلی از هم دوره...پس یکم باید بیشتر راه میرفتم...

اوه نهههههه! بازم لوسییییییی نهههههه

@چطوری دختره ی پسر باز 

-چ..چی؟

@پسر باز 

-م..من‌ که...

@دیدمت با اون پسره..

-احمق اون فقط دوست دانشگاهی منه 

@واستا ببینم...به من گفتی احمق؟ بذار به ته بگم

-خو بگو

@اوه...عزیزم شاید یادت رفته که من و ته قبلا با هم بودیم

-چ..چی؟

لوسی و ته قبلا با هم بودن؟ چطور ممکنه؟

@اما به خاطر یه دلایلی مجبور شدیم از هم جدا شیم..ولی هنوزم همو دوست داریم

-ترجیح میدم از خود ته بپرسم

@باشه پس بیل با هم بریم پیشش

نباید یادم میرفت که دارم برای شوگا کار پیدا میکنم، نباید یادم بره..

در زدیم.

+بیا داخل

هر دومون اومدیم تو

+چه خبر شده؟ بازم می خوان از هم شکایت کنید؟ 

-نه قربان

اومدم نزدیک میز ته و یهو پام لیز خورد و افتادم رو میز ته

-اخخخخ

+ا/ت! خوبی؟

@عمدی خودت رو پرت کردی...دختره ی پسر باز

+می شه دو دقه ساکت شی لطفا؟

@چ...چی؟

+از بینیش داره خون میاد...خوبی؟ ا/ت

ته منو بلند کرد...سرخخخخخخ شدمممممم🤧

~~~~

بینیم چیزیش نشده بود...خدارو شکرررررر...ولی هنوز سرخ بودم...ته منو رو پاش خوابونده بود و می‌گفت نباید تکون بخورم...

+یکم دیگه اینطوری دراز بکش...تا..تا خون نیاد

-چ..چش...م...م..میگم..میشه به یونگی...ه...همون دوست...دانشگاهیم...کار بدین؟

+باشه

زیر لب گفت

+فقط برای تو..

-چ..چی؟

+چیزی نگفتم که...گفتم باشه میذارم اینجا کار کنه..داداشت نیومد؟

-نه گفت ۳ دقیقه دیگه میرسه

وااای لوسی داشت حرص میخورد😂

یهو داداشم رو دیدم...از در شرکت اومد تو...وااای اون....اون اصلا نمیتونه ودلینگ کنههههه

^چطوری...کراش پرست؟🙃

لب پاینم رو گاز گرفتم و با ادا و اشاره بش گفتم ته اینجاس خره...

^آها...سلام آقای تهیونگ

+اوه...سلام

^چه خبر شده؟

+هیچی خون دماغ شدش

^از زیبایی شما؟

واااای لوم دادد😱😱😱😱

+چ..چی؟ اون..خورد به میز....اصن..

خیلی آروم زیر لب گفتم

-خیلی بدی داداشششششش

^خب...هیچی...از بحث دور نشیم...خواهرم گفت برا مدل...منو میخواین...

+اوه آره...راس میگی...بله بله...

منو تو دستاش گرفت...وااااااای سرخ شدم

~~~~~

داداشم به جای کوکی مدل شدش...بعد از اینکه کارشون تموم شد و کلی عکس و پکس گرفتن....داداشم رفت خونه و من هنوز تو شرکت بودم...ساعت هنوز ۴ بود...ساعت ۵ میتونستیم بریم خونه...

تو دفترم نشسته بودم و با خودکار رو یه برگه باطله نقاشی میکشیدم(از سر بی حوصلگی چه کار ها که ت نکنی😂)

یکی در زد

-بیاید داخل

ته بووووود...دوباره سرخ شدم...از جام بلند شدم و کمرم رو ۹۰ درجه به احترامش خم کردم

+ هی...هی! خم نشو....میخوای دوباره خون دماغ شی؟

صاف ایستادم و گفتم 

-ببخشید..

+اومد سمتم و گفت...برو خونه...خیلی امروز خسته شدی...

-اما...پس کار یونگی چی؟ 

+اون؟ دیدم فیلم برداریش خوبه...فیلم بردارش کردم...از مدلامون فیلم میگیره...

-اها...

+برو خونه...

-اما...

+خودم میرسونمت..

-نه‌..نیاز نیس زحمت بکشید...

+بهتر از تاکسیه..

سوار ماشین ته شدم و حرکت کردیم....

 

 

بقیش واسه بعد...وای دستم پوکید....بچه ها من رماتیسم دارم...از دستم زیاد کار بکشم درد میگیره و انگشتام قفل میشن...یه نظری بدین...وقگر نه میگم هسترا بیان به خوابت ها😈